طلسم شدن

۰ بازديد
هنوز به سفینه یورک هفتاد و چهار به فرماندهی کاپیتان بارتون نرسیده بودیم، شلوغی معمول در چنین مواقعی غالب شد و تا حدودی فروکش کرد، وقتی مردی چاق بزرگ در یک قایق کوچک دیده شد که با شلوارهای حنایی روشن، جوراب‌های نخی سفید و کفش‌هایی که ظاهراً گشاد بریده شده بود، به سمت کشتی می‌رفت. با آمدن در کنار، مشتاقانه طلسم شدن شماره هنگ داخل کشتی را خودعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم که ثابت شد همان هنگی دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم که او در جستجوی آن بود. سپس با نفس نفس زدن کنار کشتی سوار شد۳۶ تلاش کرد، و سعی کرد از میان انبوه سربازانی که دور هم جمع شده بودند، شلوغ کند.

با این حال، انتهای قنداق‌هایی که به شدت نزدیک انگشتان پایش می‌افتند، نشانه‌ای کافی برای جلوگیری از پیشرفت او بود، و او از اینکه برای اولین بار در زندگی‌اش در میان چنین گروهی از نیروها قرار گرفته طلسم بخت بود، بسیار گیج بود. پس از مدتی انتظار با اضطراب شدید، او مدتی طولانی موفق شد راه را باز کند و با لهجه های کسی که صبرش به دلیل ناامیدی به پایان رسیده بود فریاد زد: “آیا کسی در این کشتی این صلاحیت را خواهد داشت که به اسکله پیمستر اشاره کند؟ چرا که واقعاً آقایان، من قبلاً بیهوده تلاش کرده ام تا به بسیاری از افرادی که برای پاسخگویی به آنها پاسخ داده اند.” صدایی از جمعیت پاسخ داد: “چرا، چنین چیزی وجود ندارد” – که در آن هوشیاری ناخودعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمه، چهره متقاضی یک انتقال دردناک از امید به ناامیدی را تجربه کرد. زمانی که در داونز لنگر انداخته بودم.

باد به اندازه‌ای قوی می‌وزید که باعث حرکت ناخوشایند کشتی می‌شد که باعث بیماری دریا می‌شد، و من که یکی از افسران پایین‌تر بودم، آنقدر خوش شانس نبودم که مستشار که اسکله‌ای را فراهم کرده بود، زیرا سه روز در قسمت‌های مختلف کشتی سرگردان بودم، در حالتی که کشتی‌ها را در وضعیتی ناخوشایند توصیف می‌کردم. لنگر. یک وسط کشتی دعا پدر در حدود سن خودم، با مهربانی به من پیشنهاد داد که اقامتگاهی مانند کابین خلبان فراهم کند، که خوشبختانه این پیشنهاد را پذیرفتم، به این امید که حداقل به گوشه ای آرام و بدون وقفه برسم. من به سختی وارد بانوج آویزان شده بودم که برای پذیرایی از خودم دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمفاده می کردم، که توسط تعداد زیادی چله خروس که روی صورتم و زیر پتوها خزیده بودند، مورد حمله قرار گرفتم (کشتی که به تازگی از یک سفر دریایی از هند غربی بازگشته بود).

تسلیحات شگفت انگیز شامل سی و پنج کشتی خط بود. دو اسلحه از پنجاه اسلحه، سه اسلحه از چهل و چهار; و صد و نود و هفت اسلوپ، بمب، و سایر وسایل جنگی کوچک مسلح، – با ارتشی متشکل از سی و نه هزار، دویست و نوزده نفر، از جمله افسران، همه در ۲۷ ژوئیه ۱۸۰۹ در داونز جمع شدند. کل تحت فرماندهی بود. سر آر دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمراکان و ژنرال ارل چتم، در پیوند. این فرماندهان در روز ۲۸ ژوئیه در شهر بزرگوار کشتی کردند و در عصر همان روز به جاده های دعا بخت کاپل شرقی در نزدیکی جزیره والچرن رسیدند. اما، به دلیل وضعیت شدید آب و هوا، و بادهای مخالف، فرود در ساحل دومبورگ انجام نشد. دو بخش دیگر ناوگان متوالی از داونز دنبال شدند.

هدف این اکسپدیشن، تصرف یا نابود کردن کشتی‌های دشمن، ساخت و ساز در آنتورپ و فلاشینگ یا شناور بود.۳۸ در شلدت؛ همچنین تخریب زرادخانه ها و محوطه های اسکله در آنتورپ، ترنوز و فلاشینگ. برای کاهش جزیره والچرن، و در صورت امکان، شلد دیگر برای کشتی های جنگی قابل کشتیرانی نیست. با دستورات به فرماندهان، اگر نتوانند همه این اشیاء را تحت تأثیر قرار دهند، که پس از کاهش والچرن (که باید در اختیار داشت و نیرویی برای محافظت از آن باقی می‌ماند) باقی‌مانده نیروها دوباره سوار می‌شدند و به انگلستان بازمی‌گشتند. محیط جزیره والچرن سی و چهار مایل دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم، از جمله سنت جوتسلند، و طلسم گشایش بین دهانه شرق و غرب شلدت واقع شده دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم، که توسط در جنوب، جنوب در شمال شرق محصور شده دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم. بخش ناوگان ما ساعت ده و نیم صبح روز ۳۰ از داونز حرکت کرد و بعدازظهر روز بعد در جاده‌های شرقی-کاپل در نزدیکی والچرن لنگر انداخت، زمانی که خمپاره‌ها و کشتی‌های تفنگ را مشاهده کردیم که آتش سنگینی را بر روی شهر کوچک برپا می‌کردند.

در حالی که تپه کوچکی از شن‌های انگلیسی را در پشت تپه‌ها نگه می‌داشتند. جاده ای به سمت میدلبورگ، پایتخت جزیره. بخشی از ناوگان قبلاً وارد دروازه شده بود و نیروی زیادی را با سه لشکر ملوان (سیصد نفر) فرود آورده بود. روز قبل، ساعت چهار و نیم بعد از ظهر، در بری سند، کمی بیشتر از یک مایلی غرب فورت دو هاک، که آتش آن قبلاً توسط قایق های تفنگدار دعای محبت و خمپاره خاموش شده بود. ساکنان صلح جو نماینده ای از میدلبورگ به مقر فرستادند. روز بعد، اول مرداد، ارتش پیشروی کرد و آن مکان را تصرف کرد، دشمن را به فلاشینگ راند و چند قطعه میدانی از آنها گرفت. ژنرال سر جان هوپ در همان روز لشکرهای خود را در ساوث بیولند پیاده کرد و تر گوس، پایتخت جزیره را که سی و پنج مایل طول دارد، در اختیار گرفت. ناوگان فرانسوی فراتر از زنجیره ای که در سراسر شلدت در نزدیکی فورت لیلو کشیده شده بود، بازنشسته شده بود.

چند رگ خروج از فلاشینگ مشاهده شد. برخی از قایق ها به تعقیب فرستاده شدند. آب و هوا خوب بود، وزش باد جنوب غربی، و جزر و مد سیل تقریباً پایین آمد، که هر امیدی را برای بازگشت ایمن ایجاد می کرد. زمانی که کشتی های دشمن دوباره به داخل فلاشینگ عقب نشینی کردند، شیب جنگی به محافظت از آنها رفت. باد ناگهان به سمت غرب رفت و ابتدا به شدت وزید و سپس گیج کرد. قایق ها ایمن شدند، اما آتش به مدت چهار ساعت بدون وقفه در شیب ادامه یافت، گلوله های گرد از طریق باتری های از او عبور کرد و انگور ریخت.۴۰ تخته از باروهای فلاشینگ. او در بدنه، دکل‌ها و دکل‌ها به‌شدت آسیب دید و دو اسلحه را پیاده کرد.

دکل بالایی بالای کلاهک‌های پایینی شلیک کرد، دکل اصلی، کمان و بوم اصلی غیرقابل دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمفاده شد، بادبان‌ها و دکل‌ها کاملاً تکه تکه شدند و فرمانده او، سروان هانچت، زخمی شدند و هشت نفر. شب فرا رسید، او بر روی البوگ مستقر شد. در سپیده دم دو سرگرد به کمک او فرستاده شد و در ساعت هفت او شناور شد.
 

دعا برای شنوی

۰ بازديد
سنت وینسنت که در آتش بود، دشمن به نیروهای ما اجازه داد تا بدون مخالفت از شکاف ها بالا بروند. این یک جور نیمه حمله و نیمه تسلیم بود. سربازان در قلعه های دیگر نیز اسلحه های خود را زمین گذاشتند که به شدت متحمل شده بودند. و فقط سیصد نفر از هشت نفر، نیروی اصلی خود، و بسیاری از آنهایی که توسط شعله های آتش سوخته بودند، یا آسیب دیده بودند، بیرون آمدند. اکنون ارتش به جلو حرکت کرد. لشکر ما سواره نظام را پشتیبانی کرد و به سمت روئدا پیشروی کرد. در روز دوم ژوئیه، توپخانه اسب کاپیتان دعا شدن بول و سواره نظام از گارد عقب دشمن در نزدیکی آن مکان پیشی گرفتند.

اگرچه این کشور باز به نظر می رسید، اما برای سواره نظام مناسب نبود، زیرا با درختان انگور کوچک، به اندازه بوته های انگور فرنگی تلاقی می کرد. هنگام ورود به شهر، پنج نفر از فرانسوی ها را دیدم که در اثر آتش سوزی شش پوند کشته شدند. ۱۶۹ لشکر دور شهر را دور زد. و صبح روز بعد تقریباً دو لیگ جلوتر حرکت کردیم و بیشتر به سمت چپ حرکت کردیم، جایی که تیراندازی بین چپ ارتش ما و دشمن در نزدیکی پولوس رخ داد، که در آن زمان نمی‌دانست به ما اجازه عبور از دورو را بدهد، زیرا مارشال فرانسوی می‌خودعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم خط خود را در آن رودخانه برای پایگاه عملیات‌های آینده‌اش حفظ کند.

سپس برگشتیم و در روئدا اقامت گزیدیم. دستمزد صادر شد که همه دعای شنوی آن را در جشن ها و شراب های یخی خرج کردیم . ساکنان همه به خانه های خود بازگشته بودند. به شهردار اطلاع داده شد که افسران یک توپ می دهند. زمانی که او طبق عرف سنیورتاس را تهیه کرد. بسیار لذت بخش بود، با والس، و همه پیچ و خم های جذاب اسپانیایی رقص در کمال. مارکیز ورچستر و سایر کارکنان ارل ولینگتون شرکت کردند. در غروب ۱۶ ژوئیه، لشکر ما دستور خروج از روئدا را گرفت و تمام شب را بر فراز کشوری گرد و خاکی و خشک راهپیمایی کرد. و نزدیک به صبح، زمین خود را در نزدیکی گرفتیم. در این روز والنسیاها (که معمولاً به آنها لیمونادها می گویند) وارد بیواک ما شدند.

منادیان مطمئن نزدیک شدن دشمن. این مردان یک کلاه مارپیچ از نمد یا چرم به سر می‌کنند و حلقه‌های مشکی رنگی به دو طرف آن‌ها آویزان دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم.۱۷۰ صورت های زیتونی تیره؛ و چشمان سیاه خشن آنها حالتی نجیب به آنها می دهد. یک ژاکت کتان سفید روی شانه انداخته شده دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم و یک ارسی قرمز دور کمر آنها قرار گرفته دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم. آنها همچنین مانند حرف سربازان کوهستانی ما یک لباس کتانی سفید می پوشند که تا سر زانو می رسد.

نیم جوراب های سفید زیر زانو، که برهنه دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم، بسته شده دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم. و صندل کنفی دور پاها بسته می شود. آنها یک قوطی حلبی دراز را حمل می کنند که روی پشت خود بسته شده و در پوست درخت چوب پنبه بسته شده دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم که لیمونادی را که با آن پر شده اند خنک نگه می دارد. این افراد عموماً با ستون های فرانسوی رژه می رفتند و به عنوان جاسوس برای هر دو طرف عمل می کردند.

درست قبل از شب، به شرکت سفارش داده شد که یک ربع لیگ طلسم فرزند به جلو در پیکت باشد. کشور باز بود، و وقتی سواره نظام می گذشت، شنیدم که یک افسر ستاد دستور می داد، که باعث شد مشکوک شوم که دشمن نزدیک دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم. در تعطیلات روز ۱۸، چند گلوله به سمت ردعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم ما رد و بدل شد. صدای شلیک افزایش یافت، و با طلوع خورشید از افق، صدای تشویق به طور مشخص در فواصل زمانی شنیده می شد.

اژدهایان ما هنگام بازنشستگی در مقابل اسب و توپخانه سبک دشمن شنوی که در فواصل زمانی در حال فرورفتن بودند، نمایان می شدند. صحنه عالی و زیبا بود. افسری به من گفت: «امروز با هم جنجال پیش می‌آید، اما بهتر دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم صبحانه را بگیریم، خدا می‌داند چه زمانی۱۷۱ چیزی برای خوردن خواهیم داشت، مگر اینکه از لحظه حال دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمفاده کنیم.» در حال گذاشتن سرویس چای و برافروختن آتشی برای گرم کردن ته کتری، ناگهان تعدادی اژدهای سنگین فرانسوی را در دره ای در سمت ردعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم ما جاسوسی کردیم، که به سمت جاده اصلی حرکت می کردند.

دعا بازگشت معشوق

۰ بازديد
سواره نظام و توپخانه در عقب مرکز و سمت چپ کل ارتش کانتون شده بودند. یک روز عصر، در حالی که روی زمین خشک شده و۲۹۵ چمن آفتاب سوخته در در چادر، بز شیر ما ذرات بیسکویت سفت را از دستم بیرون می زند، وقتی به اطراف نگاه می کردم، از زیبایی مناظر بسیار شگفت زده شدم. آسمان لاجوردی سرخ شده بود و می درخشید با انواع رنگ های درخشان، منعکس دعای قوی شده از تابش خیره کننده غروب خورشید، که پرتوهای درخشان آن قله های ناهموار کوه های بلند و برآمده بزرگی را که همه جا ما را محصور می کردند، می لغزید. صفی طولانی از نگهبان‌های فرانسوی با پوشش خاکستری در خط الراس مقابل قرار داشتند و یکی از گروه‌های موسیقی آنها هوای پر جنب و جوش فرانسوی را پخش می‌کرد.

در دره زیر ما، پسران و دختران کوچک فعال باسکی به یکدیگر سیب می زدند.۵۶ بین۲۹۶ ارتش های متخاصم، در حالی که سربازان اسپانیایی گرسنه و نیمه گرسنه (که جرأت چیدن میوه را نداشتند) وانمود می کردند که از این ورزش لذت می برند، اما در واقع سیب ها را جمع می کردند و با احتیاط در کیسه های علوفه کوچکشان می گذاشتند. در پشت زمین بتمن برنزه و کهنه کار ما نشسته بود، پس از یک روز طولانی علوفه، در تعمیر یک زین بسته و به حیوانات خود که به دور چوب بسته شده بودند، به چند سر تازه ذرت هندی غذا می داد و با گوش های برگردانده تغذیه می کرد. در همین حین، همکلاسی من با یک زن جهنمی صحبت می کرد و کاریکاتور می کشید،۵۸ (از آستوریاس،) با سبدی مستطیلی بازگشت معشوق از کره تازه، با بازوهایش آکیمبو، و۲۹۷ بند انگشت‌های قهوه‌ای مهره‌ای او روی باسن قرار گرفته بود که کمتر از چهار کت کوچک پشمی درشت را نگه می‌داشت.

از زیر این پاها یک جفت ساق پا با محیط بسیار زیاد بیرون می‌آمدند و پاها با پوسته‌های مودار قهوه‌ای به‌وسیله صندل پیچیده می‌شدند. در این موقعیت، خلق و خوی متفکر من به یکباره توسط یک افسر تفنگ سواری قطع شد ، که با هوایی مرموز، از طریق رازی عمیق به من زمزمه کرد که با یک خانواده اسپانیایی ساکن شهر برا آشنا شده دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم، و به من پیشنهاد کرد که به من معرفی کند، مشروط بر اینکه من موافقت کنم که دخترم را محدود کنم . تصدیق کرد که دارای جاذبه های بسیار دعای برگرداندن معمولی بود، در حالی که خواهرش، ونتورا ، هفده ساله، دارای جذابیت هایی با توصیف بسیار برتر بود.

بدیهی دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم که نمی‌خودعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمم مانعی بر سر راه این پیشنهاد لیبرال ایجاد کنم، به آسانی با این پیشنهاد موافقت کردم و فوراً او را تا کازای مقصد همراهی کردم ، زیرا به همین دلیل می‌توانم آن را عادلانه معرفی کنم، زیرا می‌توانم تأیید کنم که این مقدمه متعاقباً وسیله زندگی یک برادر مجروح بود که مراقب برادر مهربانش بود که مراقب افسر مهربانش بود و مراقب بود که از افسر مهربانش محافظت کند. تشک شب و روز، تا زمانی که او از خطر خارج شد: صدمات او در واقع آنقدر شدید بود که وقتی از پزشک پرسیدند۲۹۸ او پاسخ داد که چگونه بیمار را پیدا کرد. “خیلی خوب، اما هیچ کس بازگشت نمی تواند از چنین زخمی بهبود یابد.” وقتی از اسب‌هایمان پیاده شدیم، وارد خانه شدیم و از پله‌ها بالا رفتیم ، ال پادر، لا مادر، و لاس دوس حجاس را دیدیم که در آپارتمانی بزرگ نشسته بودند، با جعبه‌های باز، و یک نگهبان فرانسوی که روی صخره‌ای خاکستری بیرون زده نصب شده بود، چنان که کاملاً مشرف به خانه بود، می‌توانستیم به والدین خود نگاه کنیم.

با عبادت از خود عبور کردند و دعا کردند که محاصره سنت سبدعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمین به سرعت به پایان برسد تا آنها بتوانند به خانه خود در آن مکان بازگردند و بشقاب و اموال ارزشمندی را که مجبور شده بودند با عجله ترک کنند تا از محصور شدن در آن شهر در طول محاصره نجات پیدا کنند، حفظ کنند. برگشت پس از گذراندن ساعاتی با آنها به شیوه ای بسیار مطلوب، با وعده تجدید دیدار خود به زودی حرکت خود را آغاز کردیم. بدنه چپ و اصلی ارتش فرانسه که اکنون متمرکز شده دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم، خطی را در پای پیرنه‌ها، در مجاورت فورج و سنت ژان پید دو پورت، در فرانسه تشکیل می‌دهد و جناح ردعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم آن کوه‌ها را از صخره لارون تا برا، از سمت ردعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم بیداسوا تا خلیج آندا و کناره‌های خلیج را اشغال می‌کند.

بیسکایی این خط الراس بلافاصله کشور را در مقابل سنت ژان دو لوز و بایون می پوشاند. مارشال فرانسوی در آمادگی برای تحرکات تهاجمی، اعلامیه ای شعله ور به سربازان خود صادر کرد و در آن به آنها یادآوری کرد که دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمانداردهای بریتانیا به اهتزاز در می آید و ارتش انگلیس از قله های پیرنه با افتخار به مزارع حاصلخیز فرانسه نگاه می کند – این تصمیم شیطانی به فرماندهان مستضعف فرانسوی نسبت داده می شود. مارشال گفت: «پس اجازه دهید با تعقیب انگلیسی‌ها فراتر از ویتوریا، لکه را از روی لکه‌های پژمرده خود پاک کنیم، و در آنجا پیروزی دیگری را جشن بگیریم، تا به پیروزی‌های بسیاری که اغلب در تمام نقاط اسپانیا و در بسیاری از روزهای سخت و سخت ، ابروهای شما را تزئین کرده‌اند، بیفزاییم .» ۵۱ سرهنگ راس از توپخانه اسب، طبق معمول، فرماندهی این نیرو را برعهده داشت.

در آنجا اطلاعاتی از حرکات ما به دست آورد که او را مجبور کرد تا کرانه ردعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم ابرو را دنبال کند تا اینکه به ساراگوسا رسید، در آنجا با عبور از رودخانه و پشت سر گذاشتن پادگان کوچکی به سمت گردنه ژاکا حرکت کرد و در روز اول ژوئیه با ورود به فرانسه، سرانجام پس از یک راهپیمایی دوربرگردان، با از دست دادن نیروهای فرانسوی، با از دست دادن بخش بزرگ فرانسوی، موفق شد. ارتش ۵۳ در همسایگی این مکان کمبود چوب زیاد بود، و چون لشکر سوم به دنبال لشکر ما می‌آمد، سر توماس پیکتون چشمش را به یک بریدگی آماده انداخت و به محض اینکه لشکر خود را برکنار کرد، یک گروه معمولی را با یک وال فرستاد تا آن را تأمین کند، وقتی، ببینید!

همه از بین رفته بود! (۵۴) بسیاری از افسران سپاه ما جلیقه‌های قرمز و خاکستری، شبیه به لباس‌های هوسرها می‌پوشیدند. گلوله ای که توضیح دادم بعداً به عنوان یک کنجکاوی نشان داده شد و من خودم آن را بررسی کردم. قیطان ابریشم به برگ های فشرده کتاب کشیده شده بود و به طور محکم دور توپ پیچ خورده بود. ۵۵ اینها تعداد زیادی سیب تارت کوچک تولید می کنند. ۵۶ این یک تفریح ​​معمولی در میان آنها بود، در سرتاسر کوهستان، که با مقادیر زیادی درخت سیب فراوان بود.

دعا جهت فرزند

۲ بازديد
روزی که تگزاس به “ولگردی و ولگردی” خود رفت و سعی کرد وست پوینت را خراب کند، توسط جراح در لیست بیماران به دلیل “انحراف ذهنی موقت به دلیل گرما” گزارش شده بود. [صفحه ۱۶۶]فیشر فکر کرد: «این یک روز به شدت گرم دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم. “امیدوارم که او هیچ اسلحه ای نداشته باشد!” تگزاس لحظه ای بیشتر صبر دعا فرزند کرد و سپس به زمزمه ادامه داد. او حرف های زیادی برای گفتن داشت و می شد علاقه مند بود که تأثیر آن را بر افسر ببیند. نگاه مبهوت او محو شد. یکی از علاقه، شک و سپس در نهایت لذت جایگزین آن شد.

و زمانی که دیگری به پایان رسید، فراموش کرده بود که آن پسر یک دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم. دستش را گرفت و به پشتش زد. “به جورج!” او گریه کرد. “من این کار را انجام خواهم داد! این یک شانس کم دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم، باریک مانند رعد، اما اگر مارک مالوری را پاک کرد، اگر به قیمت شورونم تمام شود، آن را امتحان خواهم کرد!” در آن تگزاس صدایی را به صدا درآورد که طنین کوه هایلند را بیدار کرد. [صفحه ۱۶۷] فصل XX. دو گرداننده نیمه شب. در شبی که در مورد آن می نویسیم، یک اتفاق غیرعادی رخ داد. نه نگهبان بود و نه افسر، این چهره یواشکی که از چادری در خیابان شرکت الف دزدید. او دعای راه دور با احتیاط منتظر ماند تا نگهبان پشت چادرش به آن طرف رفت و سپس با حیله گری یک سرخپوست به سمت پایین راه رفت. و وقتی دوباره ناپدید شد، چادر بزرگ کاپیتان اول بود که او را بلعید. فیشر منتظر آن دیدار بود.

او بلند شده بود و لباس پوشیده بود و برای دیگری آماده بود. او زمزمه کرد: “لباس ها وجود دارد، آقای پاورز.” “یونیفرم خود را اینجا بگذارید و سریع داخل آنها بشوید.” صدای کاپیتان از هیجان میلرزید، و همچنین کمی عصبی بودن. این یک مأموریت ناامیدکننده برای او بود. ممکن دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم به قیمت شورون هایش تمام شود، اگر نه بدتر. زیرا او کارهای ناامیدانه ای برای انجام آن شب داشت. “آیا اسلحه ها را دارید؟” او زمزمه کرد. برای پاسخ، تگزاس دو هفت تیر درخشان را به دست دیگری انداخت. فیشر یک لحظه فولاد سرد را گرفت تا اعصابش را ثابت کند و سپس سلاح ها را در جیب کت خشنی که پوشیده بود فرو برد. [صفحه ۱۶۸]گفت: بیا. “من آماده ام.” او از چادر بیرون آمد، تگزاس نزدیک به پاشنه او. آن دو به اطراف خزیدند، سپس خم شدند و منتظر ماندند. ناگهان فیشر انگشتانش را روی دعا معشوق لب هایش گذاشت و سوت آرامی داد.

اثر آنی بود. نگهبانان شماره سه و چهار به سرعت با هم روبرو شدند و از راه دیگر خارج شدند. این برخلاف دستورات نگهبانان بود که همزمان در جهت مخالف روبرو شوند. اما مفید بود، زیرا آنها را از “دیدن کسی که ضربات خود را تلاقی می کند” باز می داشت. تگزاس و همراهش برخدعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمه بودند و از مسیر عبور کرده بودند و بر فراز کارهای خاکی فورت کلینتون قدیمی ناپدید شدند. تگزاس نیشخندی زد: “این کار به خوبی انجام شد.” “ما در حال حاضر امن هستیم.” دیگری خندید: “واقعاً وضعیت غم انگیزی خواهد بود، اگر کاپیتان اول نتواند دو نگهبان کلاس خودش را “تعمیر” کند. کسی که نگاهی به این دو می انداخت، آنها را برای دعای شدن کادت نمی گرفت. آنها با لباس‌های فرسوده قدیمی پوشیده شده بودند و یقه‌هایشان را به سمت بالا می‌گذاشتند تا جلوه را بیشتر کنند. برای تکمیل این مبدل، دو دستمال مشکی از جیب‌هایشان درآوردند و در عرض چند دقیقه سارقانی ناامید مانند همیشه در شب پرسه می‌زدند. “سرقت خیلی بدتر از توطئه نیست[صفحه ۱۶۹]فیشر در حالی که با عجله پیش می رفت، غرغر کرد.

نمی دانم ساعت چند دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم. “ساعت دوازده و همه ما خوب هستیم!” در همان لحظه صدای نگهبان از اردوگاه زنگ زد – پاسخی به این سوال. و دو مرد بدجنس در سکوت به راه افتادند و هر چه می رفتند اسلحه های خود را محکم تر در دست گرفتند. هتل در نزدیکی کمپ قرار دارد. فقط یک پیاده روی کوتاه برای آن دو بود، حتی در حال خزیدن و طفره رفتن، قبل از اینکه با خیال راحت نزدیک ایوان ساختمان پنهان شوند. این خانه به سبک دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسمعماری، با ستون های بزرگ و بلند، به رنگ سفید دعا , طلسم , دعانویس , طلسمات , جادو , بهترین دعا و طلسم. صعود سختی دعا جهت بود، اما آن دو یک لحظه در تردید از دست ندادند. آنها ظاهراً دلیل آمدنشان را می دانستند و کارشان را از قبل برنامه ریزی کرده بودند. تگزاس روی شانه های دیگری بلند شد و اندکی بعد روی سقف حلبی میدان دراز کشیده بود.

فیشر دوباره به سایه فرار کرده بود تا منتظر بماند. دیگری برای مدت کوتاهی در جایی دراز کشید تا نگاهی به او بیندازد و نفس خود را باز یابد. سپس غلت زد و آرام و بی صدا خزید تا به یکی از پنجره ها رسید. تگزاس از قبل متوجه شده بود که کدام یک. او می‌توانست اکنون وقت خود را تلف نکند، زیرا این جرم یک ایالت در زندان بود.